محل تبلیغات شما

در این هفت سال و اندی نشده بود قهرمان بیشتر از دو سه روز طول بکشد!

حالا ده روزی هست که جدا می خوابیم با هم حرف نمی زنیم دیروز دوباره بحثمان شد پیامکی. این اواخر در بحث ها مان میان مجادله های بی انتها حرف های به شدت نا امید کننده و دلسرد کننده رد و بدل می شوند! 

پای بحث به خانه و در حضور دخترک هم کشید شد . ساعت ده و نیم شب جلو چشم های دخترک مجادله کردیم. دخترک را به اتاقش هدایت کردم و درب اتاق خودمان را بستم،او شروع کرد به طرز وحشیانه ای خودش را زدن! درست مثل سال ها قبل که بارها این کار راکرده بود! 

حرف هم را نمی فهمیم! بزرگترین مشکلش با من این است که وقتیناراحت استله او گیر می دهم که چرا ناراحتی،جالب اینجاست که وقتی خانواده من میهمانمان هستمد یا منزل آنها میهمانیم فقط ناراحت است. 

بوده که ناراحت بوده و درون خودش دو ذوزی فرو رفته ولی پایش به خانه پدریش باز شده تا دوازده شب در جمع نشسته به گفتگو!

اگر مشکل ناراحتی ات یک مشکل روحی روانی ست ، خانواده من و تو ندارد همه جا باید ناراحت باشی! نه اینکه با من ناراحتی ولی با دوستی با آشنایی یا فامیلی گرم می گیری! اینجاست که من ناراحتی را به خودم می گیرم! و از تو دلیلش را جویا می شوم و همین سوال ساده تو را عصبی میکند.!

مشکل بعدی ات این است که چرا سال ها قبل از تو خواسته به کسی پول قرض می دهی مرا در جریان بگذار! این حق من است و تو اصلا نمی خواهی قبول کنی که حق من است!

من ایراد دارم که گیر می دهم به تو،درست . تو چرا همیشه از من انتظار داری درک کنم، حقم را نخواهم هر کاری کردی من اصلا ناراحت نشوم من آدم هستم ! آدم.

بگذریم.

او ماجرا را به باجناق هاش هم کشاند! به شوهر خواهر کوچیکه حتی گفته بود در شرف طلاقیم!

می گفت تو با قهر سه روزه ات ابروی مرا برده ای دیگر روی رفت و امد با خانواده ات را ندارم ولی انها باید بدانند تقصیر توست! با یک نفر از اعضای خانواده ات میرم مشاور نه برای بهبود اوضاع برای اینکه ثابت کنم تو مشکل داری

اما خانواده ام بویی نبردند از قهر ما گفته بپدم دو شیفت سرکار است و اخر هفته هم می رود دیدن پردش که گویا کسالت دارد.

هر چه گفتم انها بویی نبرده اند باور نکرد . حالا با ان پیامی که به باجناقش داده من روی دیدن خانواده ام را ندارم!

حرف های زشت راجع به رابطه با زن های دیگر می زنند با باجناق هاش در حضور مامی،. فقط تذکر دادم که گفتن این شوخی ها در شان تو نیست مخصوصا در حضور مامی . جوابش این است که چرا بقیه خواهرات به شوهراشون گیر نمیدن که این حرفا بده من هم گفتم انها بد تو خوب باش! حالا می گوید تو گفتی برای مادرم بهترین داماد باش! یادم نیست به ولله این حرف را زده باشم. و او حالا تهدید می کند که یک خوب بودنی به تو نشان بدهم!

در جواب اینکه چرا در جمع خانواده من ناراحتی می گوید اصلا از خانوادت بدم میاد،تو هر شش ماهی می روی دیدن خانواده من، من هم هر شش ماه میایم از این به بعد!

نمی دانم چطور ماهی ثوبار دیدار من از ان خانواده نکبش شده شش ماهی یکبار! و حالا گیرم شش ماهی باشد، با ان همه آزاری که مرا می دهند شش ماه هم زیاد است ولی خانواده من که به تو ازار نمی رسانند!

به خاطر دخترک و به دلیل ترس از دنیای بعد از متارکه، می مانم در این زندگی 

از این پس با تکه چوبی که روی آب است تفاوتی ندارم! 

نیوشا قسم بخور که تا اخرین نفس سکوت اختیار کنی تا تمام شود و  یا راهی پیدا شود .!

این زندگی جز دخترک که کاش نبود، چیزی برای ماندن ندارد!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها